محل تبلیغات شما



از خانه بيرون مي‌زنم ، اما کجا امشب ؟

شايد تو مي‌خواهي مرا در کوچه‌ها امشب

پشت ستون سايه‌ها ، روي درخت شب

مي‌جويم اما نيستي در هيچ جا امشب

مي‌دانم آري نيستي ، اما نمي‌دانم

بيهوده مي‌گردم بدنبالت چرا امشب ؟

هرشب تو را بي‌جستجو مي‌يافتم اما

نگذاشت بي‌خوابي بدست آرم تو را امشب

ها . سايه‌اي ديدم ، شبيهت نيست ، اما

حيف ايکاش مي‌ديدم به چشمانم خطا امشب

هرشب صداي پاي تو مي‌آمد از هرچيز

حتي ز برگي هم نمي‌آيد صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه

بشکن قرق را ، ماه من بيرون بيا امشب

گشتم تمام کوچه‌ها را ، يک نفس هم نيست

شايد که بخشيدند دنيا را به ما امشب

طاقت نمي‌آرم ، تو که مي‌داني از ديشب

بايد چه رنجي برده باشم ، بي تو ، تا امشب

اي ماجراي شعر و شب‌هاي جنونم

آخر چگونه سرکنم بي‌ماجرا امشب


زمین شناس حقیری تو را رصد می کرد
به تو ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد

کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو تو می شد مرا لگد می کرد!

تو ماه بودی و بوسیدنت، نمی دانی .
چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد!

بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد

چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد

کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که راه شما را همیشه سد می کرد .

 

 

الخصوص، این بیتش:

تو ماه بودی و بوسیدنت، نمیدانی.    

چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد


 

چه استراحت خوبی است در جوار خودم
 
خودم برای خودم با خودم کنار خودم
 
همین دقیقه که این شعر را تمام کنم
 
از این شلوغِ شما می روم به غار خودم
 
به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد
 
به گوش او برسانید رهسپار خودم
 
چه لذتی است که یک صبح سرد پاییزی
 
کنار پنجره باشم در انتظار خودم
 
گلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید
 
خودم گلی بگُذارم سر مزار خودم
 
اگرچه این همه سخت است نازنین بپذیر
 
دلم به کار تو باشد، سرم به کار خودم
 
 
از : احسان افشاری

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها